سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زن وسیاست

دیدار خصوصی با آیت الله منتظری در قم


بهار 1368
چند روزی بود که برای تعطیلی نوروز 1368 همراه خانواده به کاشان رفته بودم. دم غروب بود که دیدم بچه های سپاه کاشان، مشغول رنگ مالیدن روی نقاشی بزرگی از آیت الله منتظری که روی ساختمان جهاد سازندگی قرار داشت، هستند. تعجب کردم. با خود گفتم:
"حتما می خوان پاکش کنن تا جاش یه عکس قشنگ تر از آقای منتظری بکشن!



به خانه خاله همسرم که رفتم، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، اخبار تلویزیون بود که خبر عزل آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری را اعلام کرد.
حضرت امام طی نامه ای او را برکنار کرده بود. اصغر می گفت که سپاه اعلام کرده هر چی عکس منتظری هست باید جمع آوری شود.
تازه علت پاک سازی نقاشی دیوار جهاد سازندگی را فهمیدم!


در تهران همه جا بحث بر سر منتظری بود. محسن، از بچه محل های مان که سپاهی بود، بدجوری گیج می زد. حاج محمد هم که سن و سالش از ما بیشتر بود و تا پیش از این، تحلیل مسائل و اتفاقات را از او می پرسیدیم، چیزی بروز نمی داد. معلوم بود خیلی بهش فشار آمده. چون سپاهی بود و در "ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ" که زیر نظر آیت الله منتظری بود، کار می کرد.
بیشتر ماجرا مربوط می شد به "سید مهدی هاشمی" برادر داماد منتظری که قبلا مسئول "واحد نهضت های آزادیبخش سپاه پاسداران" بود و مشکلات بسیاری برای مملکت ببار آورده بود. سرانجام با وجود فشارهای بسیاری از جمله منتظری، هاشمی به جرم های بسیار از جمله قتل مرحوم "شمس آبادی" و چند نفر دیگر، اعدام شد؛ ولی با اعدام او ماجرا تمام نشد. برادر او "هادی"، که داماد منتظری بود دست به اعمال و توطئه بسیاری زد تا انتقامش را از امام بگیرد.
تازه یادم آمد جزوه ای که یکی دو سال پیش حاج محمد به محسن داد و او هم فتوکپی گرفت و به ما داد، چی بود!
نامه ای چند صفحه ای بود خطاب به آقای خامنه ای که مثلا مشکلات جمهوری اسلامی را مطرح کرده بود. امضا و نام نویسندگان آن "حزب الله بیدار" بود. همان زمان از لحن نامه خوشم نیامد. اهانت آمیز و نومید کننده بود. شاید از آن جا بود که دیگر اطمینانم نسبت به حاج محمد کم و اصلا حذف شد.


پاییز 137?
چند وقتی می شد که در "مرکز اسناد انقلاب اسلامی" مشغول به کار شده بودم. سردبیری فصلنامه "15 خرداد" نشریه تخصصی اسناد انقلاب اسلامی را بر عهده گرفته و مشغول شدم.
غالب روزها، شخصیت های کشوری و لشکری، برای بازگویی خاطرات شان از انقلاب اسلامی، به مرکز می آمدند و در استودیوی آن جا، ناگفته هایی را که شاهد آن بوده اند، تعریف می کردند که ضبط ویدئویی می شد.
غالبا برخی از افراد، به دلایلی که می شود آن را "خود سانسوری" نامید، از بیان بسیاری از خاطرات شان مقابل دوربین یا ضبط صوت، امتناع می کردند؛ ولی بعد از پایان مصاحبه، بهترین فرصت برای شنیدن ناگفته های آنان بود که دوستانه و راحت آنها را تعریف می کردند.
یکی از روزها "آیت الله محمدی ری شهری" که زمانی سکاندار "وزارت اطلاعات" بود، برای تعریف خاطرات به مرکز آمد. بعد از دو – سه ساعتی که خاطراتش را گفت، در همان استودیو نشسته بود تا چایی میل کند که از او درباره نامه معروف به "6/1/68" امام به آقای منتظری سوال کردیم، که وجود چنین نامه ای را کاملا تایید کرد و این که نامه برای منتظری فرستاده شد ولی با درخواست مسئولین مملکتی قرار شد این نامه علنی و رادیو تلویزیونی نشود.
آن طور که ایشان می گفت، ظاهرا از جلسه بسیار مهم و تاریخ ساز شب 6 فروردین 1368 که در آن نامه امام مطرح شده بود، هیچ گونه فیلم یا صوتی ضبط نشده بود؛ به همین لحاظ آقای ری شهری در پی تهیه صورت جلسه ای بود که وقایع آن شب را ثبت کند.
ایشان می گفت:
- تا امروز تنها کسانی که حاضر شده اند صورت جلسه را امضا کنند، من و آقای خامنه ای هستیم. حتی وقتی به اقای هاشمی رفسنجانی گفتیم که آن را امضا کند، ایشان طفره رفت و گفت که الان وقت این چیزها نیست.


پاییز 137?
چند وقتی می شد که "اکبر" از دوستان قدیمی من و از مریدان پرو پا قرص آیت الله منتظری، دنبال این بود که دیداری با او داشته باشیم. سرانجام قرار بر یکی از روزهای آبان ماه شد. به "مسعود ده نمکی" زنگ زدم که او هم بیاید، ولی گفت که کار دارد و نمی تواند بیاید.
من، علی و اکبر به همراه راننده اکبر، ناهار را در رستوران "خوشبین" ماهی قزل آلا زدیم و راه افتادیم طرف قم.
در قم، پس از زیارت حرم مطهر حضرت معصومه (س)، به توصیه اکبر، برای نماز مغرب و عشا به حسینیه شهدا محل اقامه نماز آیت الله منتظری رفتیم.
حسینیه نیمه پر بود. آیت الله "صادق خلخالی"، آیت الله "احمد آذری قمی" و حجت الاسلام "سید سراج الدین موسوی" هم برای نماز به امامت آقای منتظری آن جا بودند. اکبر می گفت اینها مامومین همیشگی آقا هستند.
من که نماز را با نیت فرادا خواندم. بعد نماز، به کوچه ای که در ورودی خانه منتظری قرار داشت، رفتیم. "عماد الدین باغی" و دو – سه نفر از بچه های "موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)" هم آن جا بودند. می دانستم که باغی از مسئولین اصلی و تاثیر گذار بخش خاطرات موسسه است.
دقایقی با هم گرم صحبت شدیم. از باغی درباره تجدید چاپ آخرین کتابش "کاوشی درباره روحانیت" پرسیدم که گفت:
- فعلا برای چاپ جدید آن برنامه ای ندارم و اگر بخواهم این کار را بکنم، بخش های زیادی از آن را باید کاملا تغییر بدهم.
"کاوشی درباره روحانیت" کتابی بود که حدود سال 64 از سوی باغی منتشر شد و به قول خودش روحانیت را به دو دسته انقلابی همچون امام خمینی، و غیر انقلابی و سازشکار تقسیم بندی کرده بود. او که سخت و افراطی تحت تاثیر تفکرات دکتر "علی شریعتی" بود، با آوردن اسامی افراد، مثلا به افشگری آنها پرداخته بود.
آن طور که همان زمان می گفتند، امام چاپ و تکثیر آن کتاب را حرام اعلام کرده بود که نیروهای امنیتی به کفش فروشی "آقا مرتضی" در خیابان انقلاب نبش لاله زارنو - که تنها محل پخش کتاب کاوش بود - ریختند و همه نسخه های آن را بردند و ظاهرا خمیر کردند.
باغی گفت که در حال ثبت و ضبط خاطرات آیت الله منتظری است و دارد کار را به پایان می رساند. بعدها کتاب خاطرات آیت الله منتظری بدون این که اشاره ای به مصاحبه و تدوین گر آن که باغی و عوامل موسسه نشر آثار امام بودند بشود، منتشر شد که کاملا مغرضانه، جهت دار و بدور از حقیقت نویسی و ثبت واقعی خاطرات بود. می شود گفت آن کتاب، بیانیه سیاسی عماد الدین باغی و همفکرانش در برابر نظام و امام بود.



از در بزرگ گاراژی وارد حیاط خانه شدیم. من، علی، اکبر و آقای "مصطفی ایزدی" که همراه همیشگی منتظری بود، در برابر منتظری قرار گرفتیم و به سلام و احوال پرسی و روبوسی پرداختیم.
منتظری با دیدن اکبر که فرد ثروتمندی است و شدیدا به او ارادت داشت و وجوهات شرعی و حتی مبالغ هنگفتی را به عنوان هدیه همواره به منتظری پرداخت می کرد، گل از گلش شکفت. با خنده ای عجیب خطاب به او گفت:
- به به آقای اکبر ... تهرانکم الله ...
اکبر که ظاهرا اقوامش از تبعید شدگان دوره رضا خان از کردستان به مازنداران بوده اند، با همان لهجه مازندرانی و کردی اش خندید و گفت:
- حاج آقا ...  ما شمال تشریف داریم ...
که منتظری باز خندید و گفت:
- خب پس شمالکم الله ...
بعد از حال و احوال خنده دار اکبر و منتظری، او روی لبه حیاط نشست و شروع کردیم به بحث و صحبت. بیشتر صحبت ما درباره ضبط خاطرات ایشان بخصوص درباره شهید "سید علی اندرزگو" بود.



وقتی منتظری فهمید که ما در "مرکز اسناد انقلاب اسلامی" کار می کنیم، اخم هایش در هم رفت و با غیظ قبول نکرد که خاطراتش را بگوید و گفت که دوستان دارند این کار را می کنند که منظورش همان عماد الدین باغی بود.
ساعتی بر سر بعضی مسائل بحث کردیم. در بین صحبت ها، او را فردی بسیار ساده دیدم که به راحتی می شد با اخبار و اطلاعات ناصحیح، تحت تاثیر قرارش داد.
بعد از خداحافظی، همراه آقای ایزدی به خانه مقابل رفتیم و ساعتی هم با او صحبت کردیم. ایزدی را فردی بسیار زیرک دیدم که می توانم بگویم او بود که منتظری را این ور و آن ور می کرد.


وقتی سوار بر ماشین شدیم که به تهران برگردیم، اکبر سراغ اذری قمی رفت و کپی نامه چند صفحه ای او را که خطاب به آیت الله خامنه ای و در رد ولایت فقیه بود، از خودش گرفت.
در راه، به اکبر گفتم:
- من از همان زمان جنگ و هنگامی که بحث منتظری پیش آمد، خیلی دوست داشتم یک بار با او رو به رو شوم تا بتوانم شخصیتش را کنکاش کنم، امشب که این فرصت دست داد، فقط می توانم بگویم که خدا رحمت کند امام خمینی را که در آخرین روزهای عمرش و در حساس ترین زمان تاریخ انقلاب، چه خطر بسیار بزرگی را از کنار انقلاب و نظام گذراند و نگذاشت این مسئله به فتنه ای ماندگار تبدیل شود.
اکبر که از حرف من عصبانی شد و توقع داشت نگاهم به منتظری عوض شده باشد، جوش آورد. به او گفتم:
- اصلا تو امام را قبول داری یا نه؟
که گفت: "خب آره ولی ..."
که گفتم:
- ولی بی ولی.
همان جا به او گفتم:
- آن که من دیدم و از شخصیت منتظری دریافتم، فردی چنان ساده است که به راحتی یک بچه 12 ساله می تواند با اطلاعات و اخبار غلط او را تحت تاثیر قرار بدهد و تحریک کند که مملکت را به هم بریزد.


23 آبان 137?
شب 13 رجب، آقای منتظری در حسینیه شهدا نماز مغرب را می خواند که آقای آذری قمی می رود پهلویش و با او صحبت هایی می کند و نکاتی را یاد آور می شود. منتظری هم بر می گردد رو به جمع و شروع می کند به سخنرانی ای که منجر به آشوب در سطح کشور و حمله حزب اللهی های حساس و حامی نظام، به حسینیه او می شود و بلوای سیاسی سختی را برای جمهوری اسلامی رقم می زند.


 


منبع خاطرات حمید داود آبادی نویسنده خاطرات جبهه


ارسال شده در توسط لیلا حق جو